آرتینآرتین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات آرتین

من آرتین در 10 بهمن در روز جشن باستانی سده بدنیا آمدم حالا ما یک خانواده سه نفری خوشبخت هستیم

5ماهگی

سلام من امروز 5 ماهه شدم لثه هام درد می کنن خارش زیاد دارن مامانی دندون گیرم بهم میده من تا دردم کمتر بشه ولی من میخوام همه چیز گاز بگیرم تا دردم کمتر بشه قرار خاله سمیر از مالزی بیاد ایران من برای اولین بار قرار ببینمش.دیروز با مامانی رفتیم درمانگاه برای وزن قد وزنم 6700 قدم 65 این مامانی راضی نمیشهمرتب میگه این لاغر باید تپل بشه . من با کمک مامانی میشینم غلط میخورم تو رورکم وایمیسم شیطونم شدم تا کنترل تلویزیون میبینم سریع خودم بهش میرسونم قرار با مامانی بریم شهرمون تا خاله ببینم من مامانی میریم بعد بابای میاد اخر هفته تا باهم برگردیم خونه دلم واسه بابای تنگ    میشه اخه ما بریم تنها میشه       ...
10 تير 1391

صحبت کردن

سلام من میتونم حرف بزنم اما با زبون خودم مامنی اغلب متوجه میشه من چی می گم مثلا چی شد -کیه چیه- نمی خوام -اینه- خدایا -گله- اسم بابای -اسم مامانی -چرا -من - خودم - برق - تاب تاب -اما خیلی واضح نیست اما مامانی متوجه میشه و به من جواب میده من عاشق موبایلم تا موبایل مامانی بر می دارم شروع می کنم حرف زدن وتو تمام حرفام اسم مامانی هست من دیگه حسابی راه میرم و به قول مامانم دونده میشم چون همه اش در حال دویدنم
22 خرداد 1391

نوروز90

امروز28 اسفند بابای قرار مرخصی بگیر بریم شهرمون این اولین سفر من خیلی خوشحالممن حسابی بزرگ شدم شبهاخوب میخوابم فقط برای شیر خوردن بیدار میشم       ...
28 اسفند 1390

اریشگاه

سلا من روز پنجشنبه برای اولین بار رفتم اریشگاه تا موهامو مرتب کنم  ولی اینقدر گریه کردم که نگو بابای بغلم کرده بود مامانیم سرم محکم گرفته بود تا اقای اریشگر موهاموکوتاه کنه ولی با جیغ داد من یکم که موهام کوتاه شد گفت خوب ببریدش بعدا بیاریدش ولی مامانی راضی میگه موهات قشنگ شد     ارتین در حال کتاب خواندن ...
22 اسفند 1390

خونه تکونی

سلام من امروز 13 ماهه شدم مامانی این روزا کارهای زیادی داره اخه باید خونه برای عید تمیز کنه و قرار برای عید کلی خرید کنن این دومین عیدی هست که من پیش مامانی بابای هستم من قول دادم که پسر ساکتی باشم تا مامانی به کاراش برسه ولی اخه من که نیمتونم اصلا تکون نخورم من دوست دارم                                         ...
10 اسفند 1390

جشن

سلام فردا ما میریم شهرمون اخه قرار یک جشن برگزار بشه ماهم دعوتیم شب قرار برم حمام تا برای مهمونی تمیز باشم من حالا کلمه چی را یاد گرفتم و مرتب میگم چیه من دیروز بستنی خوردم لبوهم خوردم خوشم نیومد مامانی میگه تو کلا بعد غذای از هیچی خوشت نمیاد.من فقط فعلا شیر میخورم و حرص مامانی درمیارم
25 بهمن 1390

عکس تولد

                                                                                                                                          happy birth day                                           ...
15 بهمن 1390

تولدت مبارک

امروز من ا ساله شدم مامانی من برد برای واکسن درمانگاه و خانوم پرستار بعد از اندازه گیری قد وزن یک امپول زد تو بازوی راستم .راستش دردم زیاد نیومد .اخه من پسرم درست  نیست من گریه کنم با اینکه اخرش دردم اومد اما باز گریه نکردم اخر هفته قرار تولد برام بگیرن اخه امروز وسط هفته است ..خاله ساحل صبح sms فرستاد تولدم تبریک گفت  ...
10 بهمن 1390

11ماهگی

سلام من حالا صاحب3دندون شدم وقتی می خندم دندونهای کوچلوم معلو میشه حالا میتونم از پله ها بالا برم همیشه مامانی مواظب من که تنها بالا نرم  بابای میگه این ازون بلاها میشه موهای بابای میکشم دست مامانی گاز میگیرم وسایل خونه خراب میکنم اینقدر میکوبم رو دستگاه dvd روش کاملا خط انداختم  مامانی عصبانی میشه میگه ا..................رتین باز چیکار میکنی من با کلی خنده میرم سمت کامپیوتر کلید اون روشن می کنم خاله دایی از مسافرت برگشتن کلی سوغات اوردن       ...
10 دی 1390

شب یلدا

امسال شب یلدا ما خونه مامان مامانی بودیم به من یکم اب هندونه دادن بابای برای شب یلدا یک لباس خوشگل به من هدیه داد خیلی خوشگل  مرسی بابای بو...................س گنده برای بابای خوبم من راستی خیلی لوس شدم تا بابای از سر کار میاد جیغ میزنم میگم من بگیر بغل .دایی رضا خاله ساحل با شوهرش قرار 4 دی برن مالزی پیش خاله سمیرا قرار 2 هفته اونجا باشن 
2 دی 1390